امروزه افسردگی یک اختلال روانی شایع است. علائم افسردگی میتواند خفیف، متوسط و در مواقعی شدید باشد. این اختلال میتواند مزمن باشد. یا میتواند یک مرتبه بر اثر وقایع ناشی از حوادث آسیبزا در زندگی مانند مرگ یا بیماری در خانواده، طلاق و یا مشکلات مالی رخ دهد. در این مقاله به بررسی بی انگیزگی ناشی از افسردگی و راهکارهایی برای درمان آن میپردازیم.
بیانگیزگی
بروز بیانگیزگی در فرد موجب از بین رفتن علاقه و انرژی برای انجام کارهای روزمره و ساده است. به طوری که انجام هر کاری برای فرد دشوار میشود. شستن ظرفها و یا رفتن به سوپرمارکت برای خرید روزانه میتواند حسی مانند کوهپیمایی برای شخص داشته باشد. باید توجه داشت که در مواقعی، بیانگیزگی میتواند نشانه اختلال سلامت روان جدیتری مانند اسکیزوفرنی باشد.این بیماری یک اختلال روانی است که بر نحوه تفکر، احساس و عملکرد فرد تأثیر میگذارد. بیانگیزگی میتواند نشانه افسردگی شدید و یا حتی از عوارض مصرف داروهای خاص باشد.
اگر بیانگیزگی تحت درمان قرار نگیرد، میتواند همه جوانب زندگی فرد را از روابط عاطفی تا شغل او را تحت تاثیر قرار دهد. مراقبت از خود در حالی که تمایل به انجام کاری ندارید میتواند بسیار سخت باشد. به همین دلیل مراجعه به روانشناس و استفاده از جلسات رواندرمانی میتواند برای درمان بیانگیزگی مفید باشد.
مطلب مرتبط: چرا همیشه خسته ام؟ ۱۶ علت خستگی و کمبود انرژی و درمان آن
علائم افسردگی
علائم افسردگی عبارتاند از:
- کاهش علاقه به فعالیتهایی که زمانی برای فرد لذت بخش بودند.
- بیخوابی و یا افزایش نیاز به خواب
- اختلالات خوردن که منجر به افزایش یا کاهش وزن میشود.
- بیقراری، خلق تحریک پذیر و یا کمبود انرژی و خستگی مداوم
- مشکل در تمرکز و انجام فعالیتهای روزانه
- عدم اعتماد به نفس
- افکار یا تلاش برای خودکشی
علائم بی انگیزگی
از علائم بی انگیزگی میتوان به عدم نظافت شخصی اشاره کرد و یا شرکت در جلساتی که برای آن برنامه ریزی انجام شده نتوانید حاضر شوید. همچنین ممکن است به تماس، پیامک و یا ایمیل دوستانتان پاسخ ندهید. عملکردتان در کار یا مدرسه به شدت ضعیف باشد. ممکن است از پرداخت قبضهایتان امتناع کنید و یا کارهای روزمرهتان را انجام ندهید. بیشتر افراد متوجه علائم بیانگیزگی نمیشوند و فکر میکنند که کاری که انجام میدهند کاملا طبیعی و نرمال است، به همین دلیل وجود یک شخص برای گوشزد علائم به شما ضروری است.
چه عواملی باعث بی انگیزگی در فرد میشود؟
بی انگیزگی علاوه بر اینکه میتواند یکی از علائم بیماری اسکیزوفرنی باشد، مصرف دارو نیز میتواند باعث آن شود. مصرف برخی از داروهای ضد روان پریشی که برای درمان اسکیزوفرنی تجویز میشود نیز میتوانند باعث ایجاد بیانگیزگی در فرد شوند.
بیانگیزگی علاوه بر افسردگی شدید میتواند به دلیل یکی از اختلالات زیر نیز بوجود آید:
- اختلال دوقطبی
- اختلال افسردگی مداوم (dysthymia)
- سندرم پیش از قاعدگی
- اختلال استرس پس از سانحه
- آسیب تروماتیک مغزی
- بیماری آلزایمر
مطلب بیشتر: علائم افسردگی در نوجوانان
تشخیص بیانگیزگی
یک متخصص بهداشت روان مانند روانشناس یا روانپزشک میتواند بیانگیزگی را تشخیص دهد. در صورت داشتن علائم اسکیزوفرنی، افسردگی شدید یا سایر اختلالات که باعث بیانگیزگی میشوند، به یک روان درمانگر مراجعه کنید.
راهکارهایی برای افزایش انگیزه در افراد افسرده
اگر انجام کارهای روزمره برای شما طاقت فرسا است، برای خودتان اهداف کوچکی تعیین کنید. با رسیدن به این اهداف کوچک و گنجاندن کارهای روزمرهتان در آن میتوانید در نهایت به همه کارهایتان برسید. در اینجا چند راهکار را برای افزایش انگیزه توصیه میکنیم:
از تختتان بیرون بیایید و لباس خوابتان را عوض کنید
از تخت بیرون آمدن در طول روز اولین عمل پیروزمندانه برای مبارزه با بیانگیزگی است. چند یادداشت با نگرش مثبت برای خودتان بنویسید و آن را در جایی که جلوی چشمتان باشد قرار دهید. این یادداشتها میتواند شامل جملات انگیزشی مانند: “تو میتونی از پس هرکاری بر بیای، خواستن توانستن است، هیچ وقت تسلیم نشو!” استفاده کنید. مغز شما از افکار شما تغذیه میکند، پس سعی کنید از جملات مثبت استفاده کنید تا بتوانید انگیزه کافی برای انجام هر کاری را داشته باشد.
پیادهروی کنید
ورزش و پیادهروی به بدن شما کمک میکند تا هورمونهایی که احساس خوب به شما میدهند (اندروفین) در بدن آزاد شوند. پیادهروی برای ۳۵ دقیقه در روز و پنج روز در هفته میتواند علائم افسردگی از خفیف تا متوسط را بهبود بخشد. همچنین ممکن است به دیگر اختلالات شدیدتر افسردگی کمک کند.
مطلب مرتبط: سندروم خستگی مزمن و درمان آن چیست؟ علت ها و علائم
دستانتان را کثیف کنید تا انگیزهتان افزایش یابد
طبق آزمایشی که بر روی موشهای آلوده به باکتری (مایکوباکتریوم واکا) انجام شد، نشان داد که نوع خاصی از باکتریهای موجود در خاک (مایکوباکتریوم واکا) ممکن است تولید سروتونین را افزایش دهند. سروتونین به نوبه خود به کاهش علائم افسردگی کمک میکند. باکتریهای موجود در غذاهای تخمیر شده، مانند ماست، همچنین میتواند با کاهش اضطراب و بهبود بالقوه علائم افسردگی، باعث بهبود روحیه شود.
بیش از حد برنامهریزی نکنید
اگر فقط میتوانید یک یا دو کار را انجام دهید، خوب است. برای هر کار یا هدفی که به پایان رساندهاید، هر چند هم که کوچک باشد، به خود تبریک بگویید و یا حتی برای خود هدیهای تهیه کنید. این کار به بهبود اعتماد به نفس و احساس انگیزه در شما کمک میکند.
تفکرات منفی را دور بریزید
خواندن اخبار یا جستجو در اینترنت، صحبت با افرادی که احساس منفی در شما ایجاد میکنند و شما را خسته میکنند یا مرور مجدد موضوعات غم انگیز، این فعالیتها میتوانند در خلق و خو و انگیزه شما تاثیر داشته باشند. درعوض، بر احساس سپاسگزاری تمرکز کنید. مطالب نشاط آور را بخوانید و سعی کنید با افراد مثبت رفت و آمد داشته باشید.
به یک برنامه مرتب روزانه پایبند باشید
برنامه خود را بنویسید، آن را به دیوار یا جایی که میبینید بچسبانید و وقتی کارها را انجام دادید از علامت گذاری استفاده کنید. احساس انجام و به پایان رساندن کارهای روزمره باعث ایجاد حس مثبت در شما میشود و به شما انگیزه میدهد تا هر روز هدف والاتری داشته باشید.
معاشرت کنید
افراد مثبت و افرادی که به شما حس خوب میدهند برای معاشرت انتخاب کنید. برای کمک به افراد مختلف داوطلب شوید. کمک به فرد نیازمند باعث بهبود روحیه و انگیزه شما برای برخاستن از رختخواب در روز بعد میشود. همچنین انجام یک کار خیرخواهانه در رابطه با کمک به حیوانات یا تهیه غذا برای آنها میتواند بسیار در روحیه و انگیزه شما تاثیرگذار باشد.
به اندازه بخوابید.
افسردگی و بیانگیزگی میتواند شما را به خواب زیاد و خستگی مداوم بکشاند. زیاد خوابیدن بر روی شما تاثیر میگذارد. ۸ ساعت خواب روزانه برای گرفتن انرژی لازم برای هر فردی کافی است. بیشتر یا کمتر از این مقدار میتواند مشکلات سلامت روان و حتی مشکلات سلامت جسمی بسیاری برای فرد ایجاد کند.
منبع
خب، نظر خودمو بگم، ی بخش فیزیکیه، ولی ی بخش بزرگ اینه، دنبال چی میرم؟چرا اصلا برم؟ دنیا که سروته نداره
متاسفانه هرکسی اینو به خودش بگه یا دروغ گفته، یا نمیدونه
یکی هست تمام زندگیش درد داشته، و وقتی اون درد کنار میره و دیگه ندارتش نمیدونه چیکار بکنه
برای کسی که از اوج لذت و هیجان دنبال کردن اهدافش باهم احساس اعتیاد مداوم به اون لذت میکنه و ازش میترسه هم همچین چیزی هست، از اینکه اگه روزی این لذتو نتونم داشته باشم چی؟
اصلا واسه چی دارم میرم؟ چیزایی که بهشون میگم خوب و بد، اونا چی هستن اصلا، نکنه اشتباه میرم،یعنی دارم صرفا برای لذت حرکت میکنم؟ خب اگه ی روز شاد نباشم چی؟
اصلا خیلی اوضاع سخت میشه
یکی تنها ۱ دلیل برای حرکت داره، چه توی شادی و چه توی غم، چه با لذت و چه با نفرت، به هر حال میره دنبالش بخاطر دلیلش که وقتی دلیله کمرنگ میشه، دیگه ولش میکنه
یکی عاشق تنبلیه، ولی، یجایی بزور خودشو ازش جدا میکنه، ولی به جایی میرسه که میگه، اصلا چرا پاشدم؟
نمیدونه، میگه خب به هرحال وقتی که رسیدمم مجبورم بشینم دیگه، یکی دیگه ممکنه فکر کنه لذت تنها توی گیم زدنه، تنها تو خوابیدنه
اینا همشون، مربوط به اینه که معیار های خوب و بدتونو دسته بندی کنید، یچی دیگه میپرسم، چرا غذا میخورید؟
که نمیرید؟ نه، مرگ برای همجین آدمی خیلی عادیه، فرق زشت و زیبارو نمیفهمه و فقط میخواد به نتیجه ی فکریش برسه، میگه خب من الان چرا شاد نیستم، چیکار واقعا درسته، اصلا ی وسواسیت فکری خیلی عجیب
خب
برای خودتون، یسری روش، یسری ارزش، یسری کارای ثابت به دلیل خودتون بکنید، بعد بگید خارج از اون کارای ثابت، باید لحظات ثابتم به نوعی متمرکز باشه، انگار میخواید ی مراسم مذهبی اجرا کنید، باید براشون به دلیلی که لذت بخش تر و راحت تر باشن، شرایطیو درنظر بگیرید
مثلا همیشه ظرف ها تمیز باید باشه، همیشه محیط کارم باید مرتب بشه تا بتونم از کار لذت زیاد رو ببرم و سریعتر به هدفم برسم، وقت استراحت، من فقط استراحت میکنم، دیگه دنبال لذت نیستم، طی این ساعت مجبورم که اینطوری باشم، ساعات دیگش به من مربوط نیست، حالا یک ملاک که اول دنبال چی برم، چه هدفی الان بهتره؟ مِلاک و ارزشم چیه؟ اون ثابتا برای سالم موندن بود، ولی الان هدف چیه که بخاطرش برم؟ ارزش حرکتمو داشته باشه، لذتشو داشته باشه، نتیجشم خوب باشه
روشام چیان؟ برنامم چیه؟ چه علومیو اول لازم دارم که برم سراغش؟ چه زمانهایی لازمه برم دنبالشون؟ کی بهش میرسم؟ خب، توی این بخش من به این نتایج رسیدم، وقت استراحت ۶ تا ۷، شام مهمه ، خواب ساعت ۱۰ مهمه، باعث تمرکز بیشتر و نداشتن هواس پرتی تو کارمه
منظم بودن محیط خواب خیلی مهمه که راحت بخوابم، اولویت ثانویه پوله، که از ساعت ۷ تا ۶ عصر، حالا ببین چی برات ارزشش بیشتره و نزدیکتره اگه طی ساعت کسب پول از کارت جلو افتادی، برو دنبال هدف اضافیت، که حالش بیشتره
من قبلا پر انرژی بودم و علاقه های زیادی داشتم ولی الان بی حال و بی علاقه نسبت به همچی هستم
من اصلا انگیزه ادامه ندارم حس بدی دارم اگه هدفی تایین کنم برای خودم بعد یکی دو روز خسته میشم و به خودم میگم که اصلا چرا باید بهش برسم ولش کن و ولش میکنم دیگه الان حتی حوصله خودم هم ندادم…
خانم محترم تنها کنکور قبول شدن نمی تواند هدف شما باشد میتوانیدکاروهنر دیگر یادبگیرید وبه شغل هایی که علاقه داریدبپردازیدو درآنهاپیشرفت کنید
سلام من قبلنا یه دانش اموز قوی و پرتلاش بودم وسال یازدهم که بودم برادرم مبتلا به بیماری سرطان شد و چون برای درمان به یه شهر دیگه میرفتن با مادرم من با پدرم تو خونه تنها بودم نزدیک به دوسال وتقریبا سال اخرو کنکورمو بخاطر کرونا و چیزای دیگه خراب کردم ورتبم افتضاح شد بعدازاون ۳ سال بعد هم کنکور دادم اما قبول نشدم الان امسال همه هم سن هام جاهای خوبی قبول شدن اما من ۳ ساله که سر جای خودم راکد موندم وانگیزه برای هیچ کاری رو ندارم چه برسه به درس خوندن حتی خوصله فیلم دیدن که قبلنا یکی از کارهای مورد علاقه م بود رو هم ندارم جوری بی انگیزه شدم که ساعت ۴ صبح خوابم میبره به زور ساعت ۱۲ ظهر بیدار میشم درحالیکی که قبلنا جزء حافظین قران بودم صبح زود بیدار میشدم تا از هیچی جا نمونم نمیدونم الان با این وضعیت چیکار کنم هاج وواج موندم نه راه پس دارم نه راه پیش
شاید دچار نا امیدی و استیصال شده اید. لازم است بطور عملی و در مسیر درست قدم بردارید، در حال حاضر درستترین مسیر این است که از شرکت مجدد در کنکور و مقایسه با همکلاسی ها دست بکشید، خیلی زود و بطور «عملی» فعالیت های جدید را آغاز کنید، در درجه اول پیدا کردن یک شغل ، حتی اگر مورد علاقه تان نیست را شروع کنید؛ قوی و قدرتمند، ورزش کنید ، ارتباط موثر با دوستان را بیشتر کنید، هر کاری مفیدی که بدان علاقمند هستید را یکی یکی شروع کنید. به کنکور حتی فکر نکنید تا اول از جا برخیزید برای اینکار به جای مقایسه با دیگران، قدم های جدید خودتان را با قبل خودتان مقایسه کنید.
برای کنکور زمان کافی دارید. لازم است دیدتان را تغییر دهید بدین معنی که بپذیرید مشکلی برای شما وجود دارد که باعث ایستایی و ناکامی شما شده است ، برای اینکه بتوانید درست پیش روید از روان شناس کمک بگیرید ، بیاد داشته باشید قدم ها هر چه کوچکتر باشد ، در دراز مدت زودتر موفقیت بیشتر کسب می کنید ، با کمک روان شناس حتما موفق خواهید شد.
سلام وقتتون بخیر 🌱
من الان یه سال پشت کنکوری ام و الان یه مدتیه که به هیچ چیزی علاقه و تمایل ندادم در صورتی که قبلا از کوچیک ترین چیز ها هم لذت میبردم ولی الان اصلا این جوری نیست ، روتین و برنامه خودمو دادم و پیاده روی و ….. هم میرم ولی اصلا تاثیری روم ندارم و کلا الان دیگه بدون انرژی صحبت میکنم و اینکه کلا خستم و صبحا زیاد میخوابم . به نظرتون وضعیتم چطوره و باید چی کار کنم تا حالم بهتر بشه ؟
اگه جواب بدین ممنون میشم 🌹🌹💚🌱
سلام، برای خیلی از ما که پشت کنکور میمونیم این مسئله پیش میاد خیلی خوبه که سبک زندگی خودت رو متعادل نگه داشتی ولی نکته مهم اینه که خیلی وقتا ما این کار رو بدون تمرکز انجام میدیم و ذهنمون بیشتر به سمت افکار نگران کننده، افکار منفی یا حتی عذاب وجدان داشتن از ورزش و تفریح و اوقات فراغت میره و این باعث میشه که کیفیت این کارها کمتر و کمتر شه به علاوه نگرانیهایی که از این سال داریم پیش فرضهایی که داریم که باید خیلی سخت کار کنیم و اگر مثلاً استراحت میکنیم یا تفریح میکنیم این کار داره به کنکورمون صدمه میزنه حالا اگرم تمرین کنیم که این کارا رو انجام بدیم احتمالاً اولش خیلی کیفیت نداره و این ما رو دلسرد میکنه مهم اینه که یک روتینی که متعادل باشه از ورزش تفریح معاشرت با دیگران و درس خواندن برای خودم بسازم و اون روتین رو تمرین کنم و حواسم به مدل فکر کردنم موقع انجام این کارها باشه اینجوری کم کم دوباره کیفیت بهش برمیگرده.
میانگین جملاتی که به افراد افسرده گفته میشود این است که بروید بیرون. ورزش کنید. بهمان کنید. خودتان را دوست داشته باشید. انتظار دارید خودمون رو فریب بدیم و اون حقایقی رو که فهمیدیم رو فراموش کنیم تا ۸۰ سال زندگی بیهوده داشته باشیم؟
تمام ادافی که تو زندگی میچینید و براش تلاش میکنید بیهوده است. که چی میخوای پولدار بشی؟ که چی میخوای فلان چیز رو بخری. که چی میخوای تو. کاری که بهش علاقه داری مشغول بشی؟ که چی …
سلام من پسری هستم که به تازگی ۲۹ سالم شده مجرد فوق لیسانس مهندسی برق هستم و از زمانیکه به یاد دارم، تمام هدف زندگی من خلاصه در پذیرش دکتری فول فاند بود، جوریکه برای به این مرحله رسیدن خیلی تلاش کردم، به تنهایی و بدون کمک هیچ استاد و کسی تونستم برای اولین بار اولین مقاله isi خودم که در زمینه کنترل دیابت بود را اکسپت کنم که یکی از شاهکار های زندگیم بود- بعد از اتمام خدمت برای کار پیدا کردن، شرکت و کارخانه ای نبود که نرفته باشم ( شوق و اشتیاق زیادی داشتم) در چندین جا مشغول به کار بودم-اما متاسفانه منو راضی نمی کرد چون تمامی کارها از نظر من بیگاری و کارگر- برقکاری بود ( توقعم از خودم خیلی بالا بود و انتظار کار مهندسی مرتبط با رشته و توانایی هام داشتم) – قبل از رفتن به خدمت رابطه ای جدی به قصد ازدواج داشتم اما به دلیل عدم صداقت آن خانم، من با حس دوست داشتن وی و با منطق ( بسیار سخت) از ایشان جدا شدم- دوره سوگواری این مورد برای من ۲ سال طول کشید و تمام شد! در همین کنار با بیش از ۱۰ دانشگاه از کشور های مختلف مصاحبه دکتری داشتم که از این موارد۳ مورد کاملا منو مطمین به پذیرش کرد اما متاسفانه به دلیل شرایطی خارج از کنترل من( صدور طولانی ویزا و..) ریجکت می شدم.شغل دولتی نصیبم شد تصمیم گرفتم نرم و بمانم و تشکیل خانواده بدم) امید داشت در من جوانه میزد که به لطف مدیرعامل اداره یک نفری که از بالا سفارش شده بود را جای من گذاشتند ۰ دقیقا همانجا بود که حس کردم هیچ جایی برای من اینجا نیست) و تصمیم گرفتم بیش از قبل برای اپلای تلاش مضاعف کنم! الان حس بازنده ای دارم که به هیچ چیز ( نه رابطه طولانی- نه کار و نه پذیرش دکتری) تو زندگیش نرسیده، حس پوچی عمیقی دارم. شما بگید من چیکار کنم با توجه به این مسائلی که تو سن تجربه کردم! در همین شرایط ۲دوست و عزیز را در اثر سانحه از دست دادم و از روانپزشک کمک گرفتم و سپری شد . اما الان نمیدونم باید چیکار کنم که به زندگی برگردم …!
با همین شرایط روحی، هفته ای چندبار در طبیعت می دوم، در دوره همی حضور دارم، اطرافیانی که دائما از کار و عدم ازدواج من می پرسند رو هم با شوخ طبعی هندل می کنم. اما واقعا نمیدونم چند درصد از خاموش شدن باتری درونی من باقی مونده …!
سلام و درود، متسفیم که شرایط سختی رو گذروندید و حفظ سلامت روان در این شرایط چالش برانگیز خواهد بود. شبکه حمایت اجتماعی اطرافتون یا درمانگر خیلی میتونه بهتون کمک کنه، شاید این اولین بار نباشه که این رو بهتون میگن اما این افراد وقتی که ما در حالت آسیب پذیر خودمون هستیم، به اصطلاح ego کمکی هستند. همچنین داشتن دستاوردهای کوچیک مثل باشگاه رفتن یا چیزهایی از این قبیل، خیلی کمک کننده خواهد بود.
سلام من ۱۳ سالمه من حدود ۶ ماهی است که هیچ چیزی منرو خوشحال نمیکنه کوچیک ترین کاری من رو اعصبانی میکنه و بدون اینکه خودم بخوام کسایی رو که دوست دارم رو با اخلاقم و حرفام و رفتارام ناراحت میکنم من دچار بی انگیزگی شدم ؟؟؟
تو این سن کاملا طبیعیه چون توی بلوغی مخصوصا اگه دختر باشی بیشتر این نوسانات احساسی رو تجربه میکنی به مرور تموم میشه فقد خودتو دوست داشته باش و برای حالت وقت بزار ورزش و این کارا
سلام و درود، ممکن است در نتیجه نوسانات هورمونی یا باقی موارد باشه، توصیه میشه به روانشناس مراجعه کنید.
من۲۷سالمه و چند هفته دیگر میشم۲۸.
خیلی کوتاه میخوام بگم که واقعا خسته شدم و دیگه حال و حوصله هیچ چیزیو ندارم بی انگیزه ی بی انگیزه ام…
بیهوده داره عمرم سپری میشه و من فقط دارم حسرت میخورم…
سلام، قطعا خروج از دام افسردگی و انفعال کار راحتی نیست ولی بدون اقدام موثر هرچند بدون انگیزه و حوصله ائضاع بهبود پیدا نمی کنه، لازمه برای خروج از این وضعیت کمک تخصصی بگیرید و به روانشناس مراجعه کنید تا با بررسی دقیقتر همراهیتون کنه قدم به قدم از این وضعیت خارج بشید.
صلم من الان ۲۰ سالم الان نزدیک ۱ سال حسی هیچ ندارم دلم میخواد تنها باشم هرکی باهم حرف میزنی اعصابم خراب میشه دوس دارم ی جایی ارام و هیچ کسی نباش فقط خودم باشم 😕نمیدونم مشکلم چی هست تفریح میرم بهم خوش نمیگذار بهم
نمدونم مشکلم چی هست هر جی هست میخام از این مشکل بیام بیرون😔
در مورد شما این فرضیه محتمل هست که دچار افسردگی یا شاید خشم هستید، احتمالا از سر و صدا و شلوغی و حتی نور زیاد دچار کلافگی می شوید، متاسفانه بی حسی و بی انگیزگی شما را به درماندگی رسانده، بهتر از از درمانگر کمک بگیرید .
بسیار یک مقاله عالی بود من خودم یک خانم سی ودوساله هستم مادر پنج فرزند هیچ دل گرمی برای خانه نه دارم شوهرم صبح میرود سرکار شب که بر می گردد خسته است بعد غذا خوردن خوابش می برد من که در طول روز با بچه ها سر وکار دارم همش کار خانه سرو صدا بچه هادوا می کنن خیلی اذیت میشم خانه را می بینم که همه جا به هم ریخته است همش ترس اینکه نه کنه کسی بیاد خونه مون تواین حال ببینه بچه هام باهم دوا میکنن حرف منو گوش نمی کنن چندین بار گوشش کردم که همه چیز را ول کنم یک جای بروم اما باز فکر می کنم باز هم نمی توانم تحمل هر جوانب اش را میسنجم یا که برای شوهرم میگویم او مرا مانع می شود کجا میروی می گوید من به فکر تو هستم تو در کجا می باشی از این حرف ها اگر پول دستم باشد خرید کنم دوست دارم ولی گوشش می کنم که برای بچه ها بخرم در فکر اون ها هستم از جای می خرم که زیاد گرون نه باشه خودم دوست دارم خیلی لباس های زیبا بپوشم اما نمی پوشم چون که در فکر شوهرم هستم از نکاه مالی نمی دانم از ظاهر خودم خوشم نمی اید چون که من وزنم بالا است اونقدر هم نه که از هر طرفم گوشت اویزون شده باشه صورتم لک داره خیلی خوشکل نیستم به نظر خودم از بچهگی این حس را داشتم مادرم یک ساله ازم دور شده رفته کانادا یک خواهر از خودم کوچکتر دارم عروسی کرده اون هم به مادرم زیاد وابسته بود اون هم زیاد به من زنگ نمی زند تا اینکه من زنگ نه زنم قبلا خودم زیاد بهش زنگ می زدم دیگر این کار رو نمی کنم دوست صمیمی هم نه دارم احساس می کنم همه بخاطر هدف شان همراه ادم دوست می شوند نه دوست داشتن من خیلی زیاد حرف است نمی دانم چی کار کنم
سلام عزیزم. شما کار خیلی بزرگی دارین انجام میدین. ای طبیعیه که گاهی خسته باشی. من با وجود یک بچه گاهی به شدت خسته میشم مخصوصا وقتی مریض میشه. به نظرم خوبه که در درجه اول احساسات منفی مون رو بپذیریم. وبعدش این وسطها یه وقتی برای خودمون بزاریم. یه تفریح هرچند کوچیک حالمونو بهتر میکنه. بهتر که این تفریح شخصی باشه. یه مطالعه ساده هم میتونه تفریح شخصی به حساب بیاد. در هرصورت باید بگم به نظرم شما موجود واقعا قوی هستید. به خودتون افتخار کنید.
افکار و نگرش منفی به خودتان دارید ، بنظر میرسد شما مشکل وسواس و افسردگی را با هم دارید،
نا رضایتی از ظاهر تان شما را به نا امیدی رسانده ، توصیه میکنم از روانشناس کمک بگیرید و در صورتیکه تشخیص دارو درمانی دادند دارو و درمانهای روانشناسی را بطور موازی پیش ببرید.
از جلو ایینه رفتن و ارزیابی اندامتان اجتناب کنید،
روزانه ورزش کنید ،از فعالیت های موردعلاقه خود پیروی کنید. شما خود ارزیابی منفی از خودتان دارید که از ریشه های وسواس است
احتمالا ریشه در کودکی دارد و نیاز به جلسات درمانی دارید.
سلام
کاش یه راهی باشه منو از این حال وخشتناک نتجاتم بده دارم همه چیزم میبازم که یک عمر تلاش کردم شب روز بدست اوردم انقدر بی انگیزه بی حوصله تنبل شدم حوصلم نمیکشه تو اینه صورت خودم ببینم ماه به ماه زوری حمام میرم شلخته تبل شدم دستم به هیچ کاری نمیره روز به روز کارام عقب و انباشته میشن رو هم خونه کلا نامرتب همه چی بهم ریخته ظرفا رو هم انباشته شده نمیدونم خدایا این چه حالی بدی که بهم دست داده از هیچ چیز لذت نمیبرم حتی احساس جنسی خودم را به کل از دست دادم من یه ادم پر تحرک و جسور بودم لقبم پیش دوستان اشناها اچار فرانسه بود همه کار بلد بودم حرفه همه چیو بدست اورده بودم از فنی گرفته مهندسی تا پزشکی یاد گرفته بودم تو ۲۴ ساعت کلا ۳ ساعت استراحت میکردم الباقی وقتم به کار و برای بدست اوردن اهدافم تلاش میکردم ولی الان همچین حال بدی بهم دست داده حال حوصله هیچی هیچی ندارم هیچی نمیخوام هیچ کاری دیگه دوست ندارم انجام بدم دستم به هیچ کاری نمیره فقط میخوام تو یه اتاق تنگ تاریک تنها باشم حتی دوست ندارم کسی اسم منم صدا کنه از همه چی بدم میاد کاش یه راهی باشه از این حالم نجات پیدا کنم خیلی وحشتناکه این حال هوای من 😥
افسردگی یك واکنش طبیعی است که احتمالا شما در مواجهه با شکست و یا از دست دادن، جدایی و ناکامی تجربه میکنید، باید اتفاقی که قبل از ایجاد این شرایط روحی برای شما پیش آمده بخوبی بررسی گردد با روشن شدن علت و عوامل بوجود اورنده میتوانید برای بیرون آمدن از این شرایط به خودتان کمک کنید.
من دقیقا همینجورم ۳۵ ساله و متاهلم و حوصله هیچکاری و ندارم .دوس دارم تنها باشم و جایی نرم و کاری انجام ندم .ساعتها به دیوار زل میزنم و به هرچیزی فکر میکنم .ساعت خوابم خیلی زیاده و همه کارهای روزمره برام سخت شده .از هیچی خوشحال نمیشم .نمیدونم چطور خودمو از این منجلابی که گرفتارشم نجات بدم .
علائم افسردگی را دارید ، فرد افسرده عموما متوجه مشکلاتی که برای وی ایجاد شده هست با این حال کاری برای آن انجام نمی دهدچرا که برخی فکر میکنند دچار مشکل بزرگی شده اند که هیچ راه حلی ندارد برخی هم حالتی از بی حسی و یا خشم را تجربه میکنند، این در صورتی است که افسردگی اصلا مشکل وحشتناکی نیست و در بیشتر مواقع لازم است افراد مهارتهای جدید را بیاموزند.
سلام منم خیلی بی انگیزه ام. سی ودوساله هستم وتا سه سال پیش خیلی باانگیزه بودم که کارکنم یا دوست دخترداشته باشم یا به تیپم وظاهرم برسم اما ازسه سال پیش که کارموازدست دادم ومجبورشدم برگردم به شهرم کاملا بی انگیزه شدم.من تنها زندگی میکنم ودرتمام طول روز خوابم.الان شیش ماهه وفقط تاسوپرمارکت سرکوچه خونمون رفتم.جواب دوستامووهیچکسونمیدم.گاهی وقتا اونقدر مبخوابم که وقتی بیدارمیشم نمیدونم چندشنبه هست وفقط درطول خوابم بایک چشم باز بیدارمیشم که برم دستشویی،یاهمونطور که خوابیدم،بدون بازکردن چشمام از بغل دستم کیک یابیسکوییتی بردارم بخورم .جدیدا جوری شدم که میترسم تاسوپر مارکت سرکوچه برم،چون اگه باکسی چشم توچشم بشم شایدباهاش دعواکنم.البته بعدازدعواکردن تاحد مرگ عذاب وجدان میگیرم.بایدچه قرصی بخورم.تو زندگیمم تا دلتون بخواد،توهرزمینه ای شکست خوردم.تو رابطه عشقی شکست خوردم،تورابطه باخوانده شکست خوردم،پولامو گذاشتم توبورس ونابودشد،ماشینمم که فروختم،ازدانشگاه انصراف دادم وکلی چیزای دیگه.چه قرص هایی برای انگیزه گرفتن خوبه؟البته جدیدامتادون میگیرم میخورم.باتشکر
شما دچار تروما شده اید، شکست کاری و چند شکست دیگر مانند جدایی فشار غیر قابل تحملی به شما وارد کرده است. متادون اعتیاد اور است شما به ان پناه برده اید تا درد ناشی از شکست را لمس نکنید، و الان تحمل ( وابستگی)، دارو هم به مشکلات اضافه شده، فرد درونگرایی هستید و احتمالا خودتان را مقصر میدانید و بخودتان اسیب میزندید حتما باید در مورد مشکلات تان با درمانگر حرف بزنید و برون ریزی کنید.
بشما پیشنهاد جلسات مشاوره می کنم .
منم آدم با انگیزه و پر تلاشی بودم. اما الان حدود ۴ ساله هیچ امیدی به زندگی ندارم . هر چی تلاش میکنیم فقط اوضاع بدتر میشه. واسه خرید هرچی برنامه ریزی میکنم گرون میشه و نمیتونم . هیچ برنامه ای ندارم که براش تلاش کنم . ممنون میشم من رو راهنمایی کنید
شما هم دچار افسردگی شده اید هم دچار درماندگی آموخته شده، و تا کمک نگیرید همین وضغیت ادامه خواهد داشت، درمان افسردگی سخت و وحشتناک نیست.
من خیلیییییی بی انگیزه شدم.البته چند ساله که بی انگیزه شدم. طوری که حتی نمیتوانم کارهای روزمره ام را انجام بدم.. البته چند ساله که دچار افسردگی شدید هم شدم. لطفاً راهکار بدید
شما هم دچار افسردگی شده اید هم دچار درماندگی آموخته شده، و تا کمک نگیرید همین وضغیت ادامه خواهد داشت، درمان افسردگی سخت و وحشتناک نیست.
باسلام ،من آدم بی انگیزه ای نبودم به خاطر شکست های متعدد و درک نکردن اطرافیان ،وضربه زدن اطرافیان بانا اگاهی اطلا عات دادن وبا زوربه کرسی نشاندن و تحمیل نظرات اطرافیان الان کامل بی انگیزه وبی هدف شدم،هم میخواهم اطرافیانم را نرنجانم وهم حرفم را مثل خودشان به کرسی بنشانم ،نمیدانم چه کنم حتی دیگر برای فعالیت های روزانه معمولی بی انگیزه شدم،لطفا کمکم کنید.
منم یه پسر مجرد ۳۲ ساله هستم که مبتلا به مرض افسردگی و بی حوصلگی هستم
حالم بده و شغلم را از دست دادم
وسواس فکری مخمو داغون کرده
آنقدر فکر میکنم مخم درد میگیره
احساس گناه تا حد مرگ سراغم میاد و…
اجازه داده اید هم اطرافیان و هم شکست ها کنترل رفتار شما را در دست بگیرند، فراگیری مهارتهای ارتباطی به افسردگی و انفعال شما کمک می کند.
خیلی مطلب خوبی بود
ممنون از شما
کاربردی و مفید
سپاس از توجه شما